سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گروه فرهنگی سردار خیبر
[ و فرمود : ] بنده را نسزد که به دو خصلت اطمینان کند : تندرستى و توانگرى . چه آنگاه که او را تندرست بینى ناگهان بیمار گردد و آنگاه که توانگرش بینى ناگهان درویش شود . [نهج البلاغه]
 
 
سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت

تاریخ تولد :12/2/1334

نام پدر :علی اکبر

تاریخ شهادت : 22/12/1362

محل تولد :اصفهان /شهرضا

طول مدت حیات :28

محل شهادت :جزیره مجنون

مزار شهید :گلزار شهدای شهرضا

سال 1334 شهرضا میزبان نوزادی شد که او را محمد ابراهیم نامیدند. ولادت او با معجزه همراه بود. سنین جوانی و نوجوانی را فعال و پرشور به مبارزه با رژیم ستم‌شاهی گذراند و پس از پیروزی انقلاب جهت مبارزه با گروهک‌های ضد انقلاب به غرب کشور عزیمت کرد. با آغاز جنگ تحمیلی به دفاع از مرز و بوم ایران برخاست و چند سال بعد در سفر به خانه خدا با احمد متوسلیان آشنا شد.
ثمره دوستی این دو سردار دلیر اسلام پایه‌ریزی لشگر محمد رسول الله (ص)‌بود که یکه‌تاز میادین رزم شد. سال 1360 با شیرزنی از تبار زینبیان ازدواج کرد که حاصل این پیوند مقدس دو فرزند شد. حاج ابراهیم همت فرمانده محبوب لشگر 27 محمد رسول الله (ص) چنان مورد علاقه بسیجیان بود که نظیر آن کمتر دیده شد.
سال 1362 بانگ الرحیل به گوش رسید و در تب و تاب عملیات خیبر روح آسمانی محمد ابراهیم به آسمان پر گشود و پیکر بی‌سر او در میان زمینیان به یادگار ماند. همت بلند او لقبی بزرگ چون سردار خیبر را برایش به ارمغان آورد.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

گروه شهدا ::: پنج شنبه 86/12/2::: ساعت 7:53 صبح
 

سردار بی سر

آخرین باری که او را دیدم در جزیره مجنون بود. عملیات خیبر به اوج رسیده بود. حاجی در خود فرو رفته و حالت عجیبی داشت. در چشمانش انتظاری بزرگ موج می‌زد. حال مسافری را داشت که آماده عزیمت است اما افسوس که ما آن وقت درنیافتیم. به نزدیکش که رسیدم سلام کردم. پاسخم را داد و گفت: «بچه‌ها قرار است به اینجا بیایند و خط را تحویل بگیرند. منطقه را خوب برایشان توجیه کن.» گفتم: «چشم حاج آ قا.» خداحافظی کرد و رفت. ساعتی گذشت. باید به حاج همت گزارش می‌دادم. با یکی از دوستان به طرف قرارگاه حرکت کردیم. در مسیر جنازه‌ای دیدیم که سر نداشت.
از موتور پیاده شدیم و جنازه را به کنار جاده کشیدیم. در قرارگاه هیچکس از حاجی خبر نداشت و همه به دنبال او می‌گشتند. ناگهان به یاد جنازه افتادم. بادگیر آبی که جنازه به تن داشت درست شبیه بادگیر حاجی بود. با سرعت به محل قبلی بازگشتم جنازه را به معراج شهدا برده بودند. با عجله به معراج رفتم. در راه تنها چیزی که ذهنم را اشغال کرده بود زیر پیراهن قهوه‌ای و چراغ قوه کوچکی بود که حاجی همیشه به همراه داشت. در میان پیکرهای مطهر شهدا همان اندام بی‌سر توجهم را به خود جلب کرد زیر پیراهن قهوه‌ای و چراغ قوه‌ای کوچک. آه از نهادم بلند شد. ابراهیم سر در ره دوست نهاده بود. خبر شهادت حاجی تا چند روز مخفی نگه داشته شد. بعد از اتمام عملیات خیبر، رادیو اعلام کرد: «سردار بزرگ اسلام، فاتح خیبر، حاج ابراهیم همت فرمانده تیپ 27 محمد رسول الله به شهادت رسید.»
اگر در حین ا نجام عملیات دشمن این خبر را می‌شنید روحیه گرفته و امکان شکست عملیات پیش می‌آمد. پس پیکر بی‌سر آن عزیز چون شمعی در میان دوستان روزها به انتظار ماند. با اعلام خبر، پیکر شهید همت را به دو کوهه بردیم تا با آن مکان دوست داشتنی‌اش وداع کند. در تهران، اصفهان و شهرضا تشییع جنازه با شکوهی برای او برگزار شد و شاید او تنها کسی باشد که با پرکشیدنش سه شهر را به خروش آورد.
منبع:کتاب سردار خیبر


گروه شهدا ::: پنج شنبه 86/12/2::: ساعت 7:49 صبح
 

شهادت حاج همت

سید حمید و حاج همت سوار بر موتور شدند و من پشت سرشان بودم فاصله‌مان یکی دو متر می‌شد سنگر پایین جاده بود و برای رفتن روی پد وسط باید از پایین پد می رفتیم. روی جاده این کار باعث می‌شد سرعت موتور کم شود کار هرروزمان بود عراقی‌ها روی آن نقطه دید کامل داشتند تانکی آنجا بود که هروقت ماشینی یا موتوری بالا و پایین می‌شد گلوله‌اش را شلیک می‌کرد. آن روز موتور حاجی رفت روی پد من هم پشت سرش رفتم. طبق معمول گلوله‌ی توپ شلیک نشد اما یک حسی به من می‌گفت:«گلوله شلیک می‌شود حاج همت را صدا زدم و گفتم:«حاجی! این جا را پر گاز تر برو» گلوله همان لحظه منفجر شد.و دود غلیظی آمد بین من و موتور حاج همت صدای گلوله و انفجارش موجی را به طرفم آورد که باعث شد تا چند لحظه گیج و مبهوت بمانم و نفهمم چه اتفاقی افتاده رسیدم روی پد وسط چشمم به موتوری افتاد که سمت چپ جاده افتاده بود دو جنازه هم روی زمین افتاده بودند.
آرام رفتم سمتشان اولین نفر را برگردانم دیدم تمام بدنش سالم است. فقط سر ندارد. و دست چپ موج صورتش را برده بود. اصلاً شناخته نمی‌شد. عرق سردی روی پیشانی‌ام نشست. دویدم سراغ نفر دوم سید حمید بود همیشه می‌شد از لباس ساده‌اش او را شناخت.
یاد چهره‌شان افتادم دیدم هردوشان یک نقطه مشترک داشتند آن همچشم‌های زیبایشان بود. خدا همیشه گفته هرکسی را دوست داشته باشد بهترین چیزش را می‌گیرد و چه چیزی بهتر از این چشم‌ها. بالاخره ابراهیم همت نیز از میان خاکیان رخت بربست و به ارزویش رسید

منبع:کتاب به مجنون گفتم زنده بمان صفحه 237

راوی:مهدی شفازند


گروه شهدا ::: پنج شنبه 86/12/2::: ساعت 7:46 صبح
 

مسابقه نجوای دل(1)

سلام دوست من فرصتی فراهم شده تا حرف دلمون را با شهدا بزنیم و به رسم وفا از سردار خیبر شهید حاج ابراهیم همت فرمانده لشگر 27 محمد رسول الله شروع کردیم با مدد گرفتن از اهل بیت هر چی دل تنگت می خواد به حاجی بگو

سلام حاج همت .................................................................................................

.........................................................................................................................
.........................................................................................................................
.........................................................................................................................
..........................................................................

 توجه:
1- جهت ارسال دل نوشته خود در قسمت نظر دهی این مطلب پیام خصوصی ارسال کنید

2-نام ونام خانوادگی، تاریخ تولد، نام شهر وآدرس محل سکونت، ادرس اینترنتی (وبلاگ، سایت، ایمیل و..)تلفن همراه فراموش نشود
3-مهلت ارسال تا تاریخ جمعه 17 اسفند ماه می باشد
4- قرعه کشی مسابقه در ویژه برنامه سالگرد شهادت شهید همت با حضور سردار نصر (اعلام می شود)انجام خواهد شد

    

        ا صفهان-بزرگراه پروین-خیابان معراج-خیابان شهیداول-مسجد حضرت ابوالفضل(علیه السلام)

گروه فرهنگی سردار خیبر/ تلفن/09133668269/03115553352http://sardarekhaibar.parsiblog.com  


گروه شهدا ::: سه شنبه 86/11/30::: ساعت 8:23 صبح
 

کنگره ستارگان خیبر

دومین کنگره ستارگان خیبر با هدف تجلیل و پاسداشت مقام و منزلت بیش از 4 هزار و 700 شهید عملیات خیبر جمعه سوم اسفند از ساعت 19 همزمان با بیست و چهارمین سالگرد این عملیات عاشورایی در سالن سازمان حج و زیارت از سوی کانون جوانان خیبری برگزار می شود.

این مراسم با تفاوت های خاص اجرایی و با حضور فرماندهان ارشد عملیات از جمله سردار سرلشگر دکتر سیدرحیم صفوی، سردار فتح الله جعفری و تنی چند از دیگر فرماندهان و همچنین با حضور و نقل خاطره مادران و همسران سرداران شهید خیبر از جمله مادر سردار شهید زین الدین، همسر سردار شهید برونسی، خانواده سردار شهید محمود کاوه و سردار شهید یونس زنگی آبادی برگزار می شود


گروه شهدا ::: سه شنبه 86/11/30::: ساعت 7:29 صبح
 

ازدواج شهید حاج ابراهیم همت(سردار خیبر)

 

حادثه مهمی که پس از بازگشت همت از سفر حج در زندگی او رخ داد ازدواج با همسر مورد علاقه‌اش بود. تحول و انقلابی که در نخستین سالهای اوج و پیروزی انقلاب و حتی تا اواخر جنگ تحمیلی در اخلاق، سنت‌ها و روحیات بیشتر مردم انقلابی و مسلمان ایران پدید آمد و هنوز آثار مثبت آن کمابیش به چشم می‌خورد، جوانان را وامی‌داشت تا دنباله‌روی از یک زندگی تجملی و لوکس را با نفرت و عصبانیت بسیار مردود شمارند و به ویژه در آغاز زندگی مشترک روح اسلامی و جهات معنوی را بیشتر در نظر داشته باشند.تا آن‌جا که از زبان نزدیکان همت شنیده‌ایم که ازدواج او نیز از چنین کیفیتی برخوردار بود.


همچنان که در صفحات پیشین آمد، همسر وی یکی از دانشجویان داوطلب اعزامی از اصفهان به پاوه بود که تابستان 1359 وارد این شهر شد و همراه دیگر خواهران مستقر در کانون فرهنگی سپاه و جهاد پاوه به کار معلمی و امداد رسانی در روستاهای اطراف پاوه پرداخت. ایشان در مهرماه همان سال، پس از اتمام مأموریت خود به اصفهان بازگشت و در اواخر تابستان سال 1360 بار دیگر راهی پاوه شد و فعالیت خود را از سرگرفت. همت مدتی پس از بازگشت از سفر حج به خواستگاری ایشان رفت. خود وی شرح سامان گرفتن زندگی مشترک خود را با حاج همت چنین تعریف می‌کند:


«با یکی دو نفر از دوستان خود عازم کرمانشاه شدیم، آموزش و پرورش آن‌جا ما را به پاوه فرستاد. وقتی وارد شهر شدیم هوا تاریک شده بود. باران می‌بارید. یک‌راست به ساختمان روابط عمومی سپاه رفتیم. همت آن ‌جا نبود. گفتند به سفر حج رفته است. در اتاق خواهران مستقر شدیم و از روز بعد کار خود را در مدارس پاوه آغاز کردیم. آن زمان شهر رونق بیشتری پیدا کرده بود و بخش عمده‌ای از منطقه پاک ‌سازی شده بود و تعداد زیادی از نیروهای بومی توسط شهید ناصر کاظمی و همت، جذب کانون فرهنگی جهاد و سپاه شده بودند.


سفر حج ایشان حدود بیست روز به طول انجامید. در این فاصله به اتفاق خواهران اعزامی خانه‌ای برای سکونت خود در شهر اجاره کردیم. یک شب پیش از آمدن حاجی به پاوه خواب عجیبی دیدم. او بالای قله‌ای ایستاده بود و من از دامنه قله او را تماشا می‌کردم. خانه سفیدی را به من نشان داد و گفت: «این خانه را برای تو می‌سازم، هر وقت آماده شد دست تو را می‌گیرم و بالا می‌کشم.» فردای آن شب خبر رسید همت آمده است. یکی-دو روز بعد، از فرماندار شهر برای سخنرانی در مدرسه دعوت کرده بودیم. گفتند کسالت دارد و همت به جای ایشان آمد. حالا دیگر او را حاج همت صدا می‌زدند. چند دقیقه‌ای پس از شروع سخنرانی ایشان، برادری از سپاه آمد و خبر درگیری مناطق اطراف پاوه را داد. حاجی عذرخواهی کرد و مدرسه را ترک گفت.


دو روز بعد همسر یکی از برادران اعزامی از اصفهان که در آموزش و پرورش فعالیت می‌کرد و ارتباط صمیمانه‌ای با حاج همت داشت به محل سکونت ما آمد و درخواست ازدواج با حاج همت را مطرح کرد، بهانه‌ای آوردم و پاسخ منفی دادم. آن خانم اصرار کرد و از خلق و خوی شهامت، اخلاص و فداکاری حاجی تعریف کرد و گفت: «دیگران روی شهادت و گواهی همت قسم یاد می‌کنند.» گفتم روی این موضوع فکر می‌کنم. دو یا سه روز بعد در خانه همان خانم و همسرشان با همت حرف زدیم. او نشانی منزل ما را در اصفهان یادداشت کرد. در آن ایام سپاه پاوه همچنان مشغول پاک ‌سازی روستاهای مرزی از لوث گروهکها و عراقیها بود و چون او نقش عمده‌ای در فرماندهی این عملیاتها داشت قرار شد پس از اتمام عملیات راهی اصفهان شود. همزمان با انتقال تعدادی از شهدا به اصفهان فرصتی فراهم شد و حاجی در آن سفر همراه با خانواده خود برای گفتگو با پدر و مادرم به خانه ما رفتند. از آن‌جا که شخصیت حاج همت احترام برانگیز بود و علاوه بر آن از قدرت کلام خوبی برخوردار بود و محبت دیگران را نسبت به خود جلب می‌کرد، در اولین برخورد با خانواده من توانسته بود جای خود را باز کند.


به دنبال موافقت هر دو خانواده حاج همت از اصفهان با پاوه تماس گرفت. برادران مستقر در کانون، امکان سفر من به اصفهان را در اسرع وقت فراهم کردند. فردای همان روز که به اصفهان رسیدیم حاج همت به خانه آمد. خانواده ما قصد داشتند مراسم عقد و عروسی را به زمان خاصی بیندازند، اما ایشان با تبحری که در جاانداختن مطالب داشت گفت: «برای یک مسلمان هیچ روزی بهتر از ولادت بنیانگذار اسلام نیست.» و با این جمله قرار عقد را برای دو روز بعد، یعنی هفدهم ربیع‌الاول گذاشت.


دلم می‌خواست خطبه عقد را امام خمینی(ره) بخوانند، این، یکی از آرزوهایی بود که زوج‌های جوان در آن روزها داشتند و در صورت انجام آن به خود می‌بالیدند. به حاج همت پیشنهاد کردم از دفتر امام وقتی بگیرند. ولی پیش از آن‌که درخواست خود را به طور کامل به زبان بیاورم حاجی از من خواست صرف ‌نظر کنم. او گفت: «راضی نیستم روز قیامت جوابگوی این سؤال باشم که چرا وقت مردی را که متعلق به یک میلیارد مسلمان است به خودت اختصاص دادی.»


قرار خرید گذاشته شد. حاج همت دست خانواده‌اش را جهت خرید برای من باز گذاشته بود، اما برای خودش جز یک حلقه ساده که قیمت آن به دویست تومان هم نمی‌رسید خرید دیگری نکرد.مراسم عقد به دور از هرگونه تجملات و ریخت و پاش برگزار شد. من با لباس ساده سرسفره حاضر شدم. حاجی نیز یک دست لباس سپاه به تن کرده بود. میهمانان مجلس، اعضای هر دو خانواده و تعدادی از دوستان من و حاجی بودند. مراسم با صلوات و مدیحه‌سرایی برگزار شد، هر چند که این‌چنین رسمی در میان اقوام و خانواده ما معمول نبود.


 

  

 

نوشته شده توسط : محمد شکری


گروه شهدا ::: یکشنبه 86/11/28::: ساعت 7:12 صبح

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
.:: منوی اصلی ::.
.:: آمار بازدید ::.
بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 3
بازدید کل : 150547
.:: تا دیدار محبوب ::.
.:: درباره وبلاگ ::.
گروه فرهنگی سردار خیبر
گروه شهدا
بسم رب الشهدا والصدیقین به یاری خدا ومدد اهل بیت وبلاگ تخصصی شهدا با نام گروه فرهنگی سردار خیبر -زیر مجموعه کانون فرهنگی محبان المهدی راه اندازی شد با امید که بتوانیم مطالب شایسته ای در رابطه با شهدا وفرهنگ شهادت ارائه کنیم جز شهادت راهی نیست
.:: لوگوی وبلاگ من ::.
گروه فرهنگی سردار خیبر
.:: لینک دوستان ::.
.:: لوگوی دوستان::.




























.:: نوای وبلاگ ::.
.:: فهرست موضوعی ::.
.:: آرشیو شده ها ::.
.:: اشتراک در خبرنامه ::.
 
.:: طراح قالب::.
کانون فرهنگی محبان المهدی
گروه فرهنگی سردار خیبر
گروه فرهنگی سردار خیبر