سفارش تبلیغ
صبا ویژن
گروه فرهنگی سردار خیبر
[ و به پسر خود محمد بن حنفیه فرمود : ] پسرکم از درویشى بر تو ترسانم . پس ، از آن به خدا پناه بر که درویشى دین را زیان دارد و خرد را سرگردان کند و دشمنى پدید آرد . [نهج البلاغه]
 
 

* مهدی لندی*

** من هیچکاره ام ***
اوایل انقلاب در مسجد محل به عنوان بسیجی خدمت می کردم. آقای قوچانی هم حضور داشت. نوجوانی کم سن و سال ولی خیلی با وقار و مودب بود. از همه نظر از دیگران بالاتر بود. جنگ که شروع شد هر یکی از ما به طرفی رفت یکی غرب یکی شرق یکی هم جنوب. من برای خدمت سربازی به ایلام رفتم.
دوران سربازی که تمام شد، به لشگر امام حسین رفتم در آنجا بود که آقای قوچانی را دیدم. هنوز همان وقار و متانت خود را داشت. اول فکر کردم نیروی عادی است ولی وقتی در صبحگاه مشغول سخنرانی شد. تعجب کردم از دوستم پرسیدم: که او چه کاره است؟ جواب داد: یکی از فرماندهان لشگر است. گفتم: شوخی می کنی. گفت: شوخی برای چی؟
به راستی شوخی برای چی؟ با وجود استعداد و علاقه و شور و حالی که او داشت هیچ جای تعجب نبود ولی وقتی از او سوال کردم: چکار می کنید؟ خود را هیچگاه معرفی نکرد.

** قوت قلب ***

صبح روز اول عملیات والفجر 8 به اهداف اولیه خود دست یافته، پشت جاده البحار مستقر شدیم. آقای قوچانی با چهره ای بشاش و با روحیه ای با لا مشغول بررسی خط بود. وقتی او را در خطوط جبهه می دیدم، قوت قلب می گرفتیم. هنگامی که به ما         می رسید با گفتن یک خسته نباشید. واقعاً خستگی را از وجودمان دور می کرد. به قد و قامتش که نگاه می کردیم لذت می بردیم. جوانی بیست و دو ساله، رشید با قامتی بلند، چهره ای مصمم و جدی، با تجربه و متخصص، تیز بین و با تدبیر.
وقتی خط را بررسی کرد و متوجه شد یگان همجوار به علت مقاومت عراقیها در مقر فرماندهی، نتوانسته با ما الحاق کند بدون درنگ تصمیم خود را گرفت یک دسته از
        نیرو ها را حرکت داد و از پهلو به مقر حمله کرد. طولی نکشید که مقاومت د شمن شکسته شد و الحاق کامل صورت گرفت.

* سید اصغر اعتصامی*

** سید معطل نکن ***
در منطقه هزار قله کردستان بودیم، مسئول محور آنجا آقای قوچانی بود، برای انتقال نیرو به دنبال آماده کردن خود رو بود؛ به سنگر ما رسید و گفت: سریعتر تویوتا را برای فرستادن نیروها بفرست. در آن موقع خود روی ما راننده نداشت و خود من هم مشغول کاری بودم، رفت و آمدم حدود سه ساعت طول کشید. با خود گفتم: کارم را انجام می دهم و می روم. در حین کار موضوع را فراموش کردم. مدتی گذشت و آقای قوچانی بر گشت، و در چشمانم نگاه کرد. گفت: سید ما همه برای جد تو کار می کنیم اینقدر معطل نکن سریع خود رو را بفرست.
با این صحبت شرمنده شدم و از کار دست کشیده، دستور او را انجام دادم.

* جواد امینی *

** تاثیر کلام او ***
آقای قوچانی فردی متین و با وقار بود. کمتر حرف می زد، فردی با تقوا، مخلص و شجاع بود. ابهت خاصی داشت که اگر کسی به چهره اش می نگریست پی به شجاعت او
 
می برد. به خاطر دارم، گردان حضرت ابوالفضل (ع) سه روز بود که در منطقه عملیاتی والفجر 8 حضور داشت، اما هنوز در عملیات شرکت نکرده بود و این سه روز زیر بمباران هوایی دشمن قرار داشت و شاید به نظر عده ای در آن شرایط نیروهای گردان توان شرکت در عملیات را نداشتند ولی در شب چهارم عملیات بود که آقای قوچانی کادر گردان را جمع کرد و وضعیت منطقه و عملیات را تشریح کرده، اهمیت مکانی که قرار بود گردان در آنجا وارد عمل شود را گوشزد کرد؛ و اضافه کرد: هر کس می خواهد نیاید، آزاد است و هیچ اجباری در کار نیست.
صحبتهایش به دل نشست، با وجود کمبود ها و با آن وضعیت آتش، گردان وارد عملیات شده و با دشمنی تا دندان مسلح و با نیروهای زبده گارد ریاست جمهوری در گیر شد. کار به جایی رسید که جنگ؛ تن به تن شده و بچه ها با سر نیزه به دشمن حمله کردند و حماسه کارخانه نمک را آفریدند.
صبح عملیات آقای قوچانی را دیدم که در خط بین بچه ها حضور دارند و آنها را هدایت می کند مثل همیشه مقاوم، شجاع و ایثار گر است و لحظاتی بعد روحش به پرواز درمی آید.

* نادعلی براتی*

** استمداد از خدا ***
در عملیات والفجر 4 بود که ما پس از 24 ساعت راهپیمایی به پشت مواضع دشمن رسیدیم. آقای قوچانی کف فرماندهی گردان را به عهده داشت فرمود: ما تا اینجا جهت شناسایی آمده بودیم و از اینجا به بعد مواضع دشمن را نتوانسته ایم شناسایی کنیم به بچه ها بگو ذکر خدا را بگویند و از خدا کمک بخواهند، و از کنار من دور شد. پس از چند لحظه متوجه شدم که زیر درختی در تاریکی نشسته، سرش را روی زمین گذاشته است و خیلی آرام گریه می کند و از خدا کمک می خواهد.
پس از آن، فرماند هان گروهان را صدا زد و گفت: نمی دانیم مواضع دشمن به چه صورت می باشد و روی کدام ارتفاع هستند؟ در همین لحظه بود که منور قرمز رنگی از طرف دشمن شلیک شد و منطقه روشن شد. همه بچه ها حالت دراز کش به خود گرفتند و بدون سر و صدا در همان حال از روشنایی منور استفاده کرده، مواضع و ارتفاعات دشمن را شناسایی کامل نمودند. من در این روشنایی منور به صورت آقای قوچانی نگاه کردم، از کثرت اشک و توسل، بر افروخته شده بود.
پس از خاموش شدن منور، هر گروهان توسط آقای قوچانی مسیرش مشخص شد و دستور حرکت داد و سپس با دیگر گردان های همجوار هماهنگی کامل ندای ا? اکبر بلند شد و سنگر های عراقی یکی پس از دیگری منهدم شد. تقریباً پس از گذشت نیم ساعت، ارتفاعات کانیمانگاه و تنگه مهم پنجوین پاکسازی شد و تا صبح تعداد زیادی از نیروهای عراقی به اسارت در آمدند.
توسل و تضرع او بدرگاه خدا، باعث شد، گره کور عملیات باز شود.

** غافلگیری دشمن ***

صبح عملیات والفجر 4 گردان ما تقریباً به اهداف خود رسیده بود و تعدادی از عراقیها نیز اسیر شده بودند. آقای قوچانی دستور انتقال اسرای عراقی را به عقب صادر کردند تا هوا کاملاً روشن نشده بود به تعقیب دشمن بپردازند. تعقیب با قوت و قدرت تمام ادامه داشت و مواضع جدید تری را از دشمن تصرف کردیم.
نیروهای کمکی دشمن به طرف گلوگاهی که نیروهای ما به آن تسلط کامل داشتند، سرازیر شدند. آقای قوچانی دستور داد ند کسی تیر اندازی نکند. هماهنگی کامل با توپخانه و ادوات و سلاح هایی که تازه به غنیمت گرفته شده بود جهت اجرای آتش هماهنگ؛ انجام شد. بیش از دو گردان سواره زرهی دشمن که از گلو گاه عبور می کرد به قرار گاه تیپ وارد شد و روی مواضع ما شروع به اجرای آتش نمود.آقای قوچای با تدبیر و مدیریت خوب و شجاعتی که داشت گفت: تحمل کنید.
دیده بان ها اعلام آمادگی کردند و همه بچه های حاضر در خط، آماده دستور بودند. سپس آقای قوچانی با ذکر خدا دستور اجرای آتش دادند و وهمزمان از همه طرف آتش بر سر آنها ریخته شد و تعداد زیادی از نفرات دشمن را به هلاکت رسانده و عده ای را به اسارت در آوردند و حمله دشمن با تدبیر مناسبل این فرمانده شجاع دفع گردید و پس از آن بود که گلوله مستقیم تانک به سنگر فرماندهی اصابت کرد و برادر عزیزمان قوچانی مجروح شدند که سریعاً جهت درمان به عقب انتقال داده شدند.
آقای قوچانی با روحیه ای سر شار از عشق به خدا و ائمه اطهار، در راه رسیدن به هدف و معبود خویش از هیچ کوششی دریغ نمی کرد. ایشان در این فکر نبود که چه جایگاه یا مسئولیتی را باید داشته باشد.
از مطیع و گوش به فرمان فرمانده خود، حاج حسین خرازی، بود هر جا نیاز می دید که حضورش لازم است، دریغ نمی کرد.

* محمود جانثاری *

** شلیک تا آخرین گلوله ***
عملیات والفجر 4 شروع شد. دشمن غافلگیر شده و سراسیمه در حال فرار بود. نیروها بر جاده ای که دشمن قصد فرار از آن را داشتند مسلط شدند، آقای قوچانی را دیدم که پشت چهار لول نشست و دشمن را زیر آتش گرفت. تانک دشمن او را دید، لوله را به طرف او برگرداند و شلیک کرد، گلوله با فاصله ، کنار او فرود آمد و او همچنان شلیک می کرد و او بد ون اعتنا، دشمن را نشانه گرفته بود. بالاخره گلوله تانک در کنارش منفجر شد و او را مجروح کرد ولی او شلیک را ادامه داد تا گلوله ها تمام شد، او را از دید دشمن خارج کردند. زخمش پانسمان شد.ولی همچنان در کنار بچه ها ماند و عملیات را هدایت کرد. خدایا اینها کیستند؟

گروه شهدا ::: پنج شنبه 87/12/1::: ساعت 2:52 صبح

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
 
.:: منوی اصلی ::.
.:: آمار بازدید ::.
بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 23
بازدید کل : 148507
.:: تا دیدار محبوب ::.
.:: درباره وبلاگ ::.
گروه فرهنگی سردار خیبر
گروه شهدا
بسم رب الشهدا والصدیقین به یاری خدا ومدد اهل بیت وبلاگ تخصصی شهدا با نام گروه فرهنگی سردار خیبر -زیر مجموعه کانون فرهنگی محبان المهدی راه اندازی شد با امید که بتوانیم مطالب شایسته ای در رابطه با شهدا وفرهنگ شهادت ارائه کنیم جز شهادت راهی نیست
.:: لوگوی وبلاگ من ::.
گروه فرهنگی سردار خیبر
.:: لینک دوستان ::.
.:: لوگوی دوستان::.




























.:: نوای وبلاگ ::.
.:: فهرست موضوعی ::.
.:: آرشیو شده ها ::.
.:: اشتراک در خبرنامه ::.
 
.:: طراح قالب::.
کانون فرهنگی محبان المهدی
گروه فرهنگی سردار خیبر
گروه فرهنگی سردار خیبر